بالاخره از داروخانه چهارم میآییم بیرون؛ با کیسه داروی موردنیاز.
لحظهای رژه نورهای رنگی خیابان روی صورت خواهری به اشتباه می اندازدم که زیر چشمش گوداُفتاده.
سوار ماشین که می شویم می فهمم اشتباه نکرده ام... واقعاً شوالیه ما، بغضِ پُرمَلات دارد... وقتی غمگین، طُرّه ای از زیر شالش می کشد بیرون و خطاب به زُلفانش می گوید: صدبار نگفتم زور بزنید، خوب بشوید! و بعد خطاب به قلبش که: صدبار نگفتم زور بزن، خوب بشو!
نگاه می کنم به آدمِ توداری که یکدفعه فوران کرده است... به زنی که چند قدم با سیل فاصله دارد... با سیلِ اشک.
و چاره ای نمی بینم جز اینکه دلقک وار بگویم: حالا به جای هفتاد و دو هزارتومان، صد و ده هزار تومان کارت کشیدی... این همه اطوار ندارد که خواهرِ من! ببین که چه بی ظرفیتی شما!
که تلخ - سمتِ پیاده رو - سَر می گرداند و می گوید: حرف ۷۰۰ هزارتومان و حقوق یک میلیون و خُردهای است... نشنیدی...!؟ بنده خدا را ندیدی چه جور جا خورده بود...؟ ندیدی از زور فکر و فلاکت، بی هوا رفت توی در؟
نقلِ نداشتن است... نقلِ تحریم کنندههای داخلی... حرف ده تا شصت درصد افزایش قیمت... حرفِ بی انصافی و تاجر شدن.
راست میگوید. زیر سنگینی جملاتش میمانم و نسخه بیماران قلب، کلیه، اعصاب، پیوند و سرطان است که در آنِ واحد، ظاهر می شوند در ذهنم. لیستهایی که یا کمیاباند یا نرخشان سر به فلک می گذارد.
و ایضاً فرمایش رئیس سازمان غذا و دارو که هیچگونه تغییر قیمت در بازار سلامت رُخ نخواهد داد، چون دارو، ارز دولتی ترجیحی دریافت می کند.
به پیاده رو نگاه میکنم... به گمانم بغض پُرمَلات خواهری، رنجِ همه کسانی ست که این روزها با بحران بهای دارو گلاویز شده اند... و تصاعد قیمت ها شوکه شان کرده تا آنجا که جعبهها و بستهها را بارها زیرورو می کنند به امیدِ یافتن ارقام اشتباهی.
دقایقی در سکوت به رفت و آمد مردم به دواخانه نگاه میکنیم. بازار «چه کنم، چه کنم» اینجا داغ و دلِ خوش، کمیاب است.
بُهت مریضها و کلافگی داروفروشها تمامی ندارد انگار و پژواک سخن رئیس سازمان دارو که سیاست افزایش قیمت در حوزه سلامت نداریم و با هرگونه تخطی برخورد و تعزیرات ورود خواهد کرد.
پ.ن ۱: امروز لب گزیدن خواهرجان را دیدم که داروخانه چی را معطل دودلیاش کرده بود؛ معطلِ تهیه داروهای گرانی که نمیتواند مصرفشان نکند.
و نوسانات دلار را در کارگری دیدم که حریف هزینه های درمان نشد و ارز از روی غرورش رَد شد.
پ.ن ۲: نمی دانم چرا احساس مترسک خسته وسط شهر را دارم. مترسک کله کاهی که از جالیز و بلال و پرنده و خورشید دوراُفتاده است!
انتهای پیام/
نظر شما